قانون عشق


آرشيو مطالب

ارديبهشت 1392

فروردين 1392

اسفند 1391

بهمن 1391

مهر 1391

شهريور 1391

مرداد 1391

تير 1391

خرداد 1391

ارديبهشت 1391

اسفند 1390

بهمن 1390

دی 1390

آذر 1390

آبان 1390

مهر 1390

شهريور 1390

موضوعات

اینارو داریم

دل نوشته

شعر

عکس

فناوری جدید

اس ام اس

طنز

جملات زیبا

داستان کوتاه

تست

بیشتر بدانید...

آیا می دانید

جملات بزرگان

مطالب جالب و خواندنی

فال

دانلود

کتاب مهتاب

کتاب تخصصی

هفته نامه عشق خدا

عناوین مطالب وبلاگ

لینک دوستان

قالب وبلاگ

سایت مهندسی معدن

اس ام اس کده دوستان

فقط خنده

دانلود جدیدترین آهنگها

تصاویر عاشقانه

دنیای عکس و آهنگ جدید برنطین

خاکم سوادکوه

جملات ناب

نقره داغ

کلبه مخفی

داستان هاي كوتاه و آموزنده

دل نوشته مریم

انجمن علمی دانشکده شهید دادبین کرمان

مهندسی معدن

کیت اگزوز

زنون قوی

چراغ لیزری دوچرخه

قالب بلاگفا


نويسندگان
علیرضا رستگار


درباره وبلاگ



در خیال من بمان ،اما خودت برو،آنکه در رویای من است مرا دوست دارد، نه تو! *به این جمع با صفا خوش آمدید!عشق یعنی زندگی....
welove2@yahoo.com

پیوند های روزانه

کیت اگزوز ریموت دار برقی

ارسال هوایی بار از چین

خرید از علی اکسپرس

قیمت پرده اسکرین

تشک طبی فنری

کاشی سازی

تمام پیوند های روزانه

مطالب پیشین

روانشناسی رنگ ها

به یاد داشته باش:

اگر دروغ رنگ داشت...

خدایا کفر نمی‌گویم

گاه می رویم تا برسیم.

اصل ۹۰/۱۰

طب سنتی(میوه درمانی،گیاه درمانی)

پدر عاشقی بسوزه!!؟

باز باران٬ با ترانه

عاشقت خواهم ماند

دوست دارم عاشقانه

می گذرد

نشکن

نشکن

دیوانه ام

کسی باشه

دور میمانم

صدایم کن

مردن

تبلیغات


تبلیغات



آمار بازديد

:: تعداد بازديدها:
:: کاربر: Admin



 

استخاره آنلاین با قرآن کریم



قانون عشق

ساعت یک نیمه شب پنج‌شنبه شب بود.

داشتیم از میهمانی شام برمی‌گشتیم.

صدای بوق‌بوق ماشین‌ها ما را متوجه ماشین‌عروس کرد.

مامان طبق معمول شروع کرد:

”الهی که خوشبخت بشین، الهی که به پای هم پیر بشین،

الهی که همیشه تو زندگی یار و یاور هم باشین...“

گفتم: ”مامان‌جون اگه اینا می‌دونستن که شما این‌قدر براشون دعا می‌کنین،

ما رو هم برای عروسی دعوت می‌کردن!“

مامان خندید و هیچی نگفت.

ماشین عروس به راه خود ادامه داد ولی ما به خیابان سمت راست پیچیدیم.

کمی بعد به بیمارستانی رسیدیم. باز مامان شروع کرد:

”خدایا ایشالا این مریضا همین الان شفا پیدا کنن،

العجل، العجل، العجل، الساعه، الساعه، الساعه...“

دوباره گفتم: ”مامان، اگه خانواده این مریضا می‌دونستن این‌قدر برای شفای اونا دعا می‌کنین،

ماها رو هم برای سفره ابوالفضل دعوت می‌کردن!“

دوباره مامان هیچی نگفت، فقط خندید.

توی خیابان بعدی که پیچیدیم نه عروسی بود و نه بیمارستانی.

ولی دیدم باز مامان زیر لب دارد یک چیزهائی می‌گوید.

به دور و برم نگاه کردم داشتیم از جلوی یک پارک رد می‌شدیم.

پرسیدم: ”مامان چی دارین می‌گین؟“

مامان همین‌طور که داشت زیر لب ورد می‌خوند جواب داد:

”دارم برای درختا و گلا دعا می‌کنم که سالم باشن.

هم دنیا رو قشنگ‌تر کنن و هم برامون اکسیژن بسازن!“

گفتم: ”مامان اگه درختا می‌دونستن براشون دعا می‌کنی

یه بسته بزرگ اکسیژن از تو پنجره آشپزخونه براتون می‌فرستادن!“

یادم آمد که مامان همیشه موقع سال تحویل برای کره زمین و همه موجودات عالم دعا می‌کند

که سال خوبی داشته باشند و سالم و سرحال بمانند.

ما به او می‌گوئیم شما شده‌اید پاپ اعظم که برای صلح جهان دعا می‌کند!

یک بار مامان گفت اگر هر کدام از ما بتوانیم صلح و آرامش را در درون وجود خودمان تجربه کنیم،

آن‌وقت می‌توانیم تصویری از کره زمین که سرشار از صلح و دوستی و برابری باشد، داشته باشیم.

او گفت مهم نیست که الان کره زمین چه شرایطی را از سر می‌گذراند،

کاری که ما باید بکنیم این است که اول درون خودمان خورشیدی از عشق و دوستی تصور کنیم

و بعد مرتب شعاع انوار این خورشید را گسترده‌تر کنیم تا تمام دنیا را فرا بگیرد.

این کار به ایجاد صلح در زمین کمک بزرگی می‌کند.

از حرف‌های مامان خوشم آمد.

من هم سعی کردم که خورشیدی تابان و فروزان در قلب خودم تصور کنم که

با هر ضربان، گرما و عشق را به تمام سلول‌های من می‌فرستد!

واقعاً هم از وقتی که این کار را کرد‌ه‌ام احساس می‌کنم انرژی بیشتری دارم.

وقتی هم که با کسی برخورد می‌کنم سریعاً با من هم‌دل و همنوا می‌شود.

فکر می‌کنم از نور این خورشید بر او تابیده شده است!

راستش بدون این‌که از مامان اجازه بگیرم، این مطلب را به دوستانم هم گفته‌ام

و حالا وقتی به هم می‌رسیم از هم می‌پرسیم: ”راستی خورشیدت چه‌ طوره؟“

من که جواب می‌دهم: ”گرم و عاشقانه به همه جا می‌تابه!“

خدا را شکر که من دشمن ندارم، ولی فکر می‌کنم که

اگر هم داشتم نور خورشیدم می‌توانست یخ روابط ما را ذوب کند و تبدیل به دوستان صمیمی شویم.

یک بار مامان به من گفت: ”عزیزم یادت باشه والاترین و قدرتمندترین قانون زندگی، قانون عشقه!“

بعد ادامه داد: ”بهتره به جای همه قانون‌ها، قانون عشق رو در همه‌جا اجرا کنیم.

اون‌وقت دنیائی خواهیم داشت که همه گرسنه‌ها سیر می‌شن،

همه شهرها آباد و سبز و خرم و پاکیزه می‌شن و همه کینه‌ها از دل‌ها پاک می‌شه.“

من هم به شما پیشنهاد می‌کنم هر وقت خبری راجع‌به جنگ و درگیری‌ها شنیدید،

پرتوئی از نور خورشید قلبتان را به سمت آن بفرستید

و مطمئن باشید با این کار به گسترش امنیت، صلح، آرامش و برکت جهان کمک کرده‌اید.

من هم الان دارم برای مادربزرگ و پدربزرگم که یک مامان با احساس برای من ساخته‌اند فاتحه می‌خوانم.

کسی چه می‌داند، شاید پاپ اعظم بعدی، من باشم!


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







:: موضوعات مرتبط: اینارو داریم، بیشتر بدانید...، مطالب جالب و خواندنی، ،

نوشته شده توسط علیرضا رستگار در یک شنبه 20 شهريور 1390





Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by welove2 This Template By Theme-Designer.Com